اما اگر از آنها مجسمههایی ساخته شود، تولدی دوباره پیدا میکنند، حیاتشان تداوم مییابد و موجب زیبایی شهر میشوند. به این ترتیب میشود در آرامش بخشیدن به روح ناآرام این شهر قدم مؤثری برداشت». اینها حرفهای هنرمندی است که نخستین قدمها را در تبدیل درختهای خشکشده به آثار هنری در ایران برداشته است. جمشید مرادیان، مجسمهسازی است که در سمپوزیومهای بینالمللی بسیاری در کشورهای مختلف ازجمله ایتالیا، فرانسه و چین حضور داشته است. مرادیان تمام مجسمههایش را با چوب میسازد و باور دارد که چوب حسهای مختلفی را به بیننده انتقال میدهد و چوب را خود طبیعت و جان آدمی میداند. گفتوگویی با وی انجام شده که در ادامه میخوانید.
- ایده ساخت مجسمه روی درختهای خشکشده چطور به ذهنتان رسید؟
قبل از اینکه بحث مجسمهسازی روی تنه درختهای خشک شده را شروع کنم، میخواهم مقدمهای را بگویم و آن این است که از سالها پیش باور من این بوده که هنر بایستی به مثابه کارجمعی درنظر گرفته شود؛ یعنی درست است که یک هنرمند در کارگاهش اثری را بهوجود میآورد، ولی هم خودش، هم جامعه باید بدانند که این اثر تنها حاصل تلاش یک نفره هنرمند نیست. چند سال پیش در مجاورت کارگاه من در کوچهپسکوچههای درکه، درخت گردوی خشکی بود. یک روز یکی از شاگردانم به من پیشنهاد داد که روی این چوب کار حجمی انجام بدهم. این ماند تا مدتیبعد؛ وقتی که با دقت مشغول تماشای این درخت بودم دیدم پیشنهاد بدی نیست. همان موقع رفتم وسایلم را آوردم و شروع کردم بهکار کردن و اتفاقا بهنظر خودم کار زیبایی هم از آب درآمد. خیلی از شهروندان تهرانی هم که از راه کوچه احمدپور برای کوهنوردی میروند هنوز در کنار آن عکس میگیرند. یک روز هم یکی از دوستانم که مستندساز است وقتی این کار را دید گفت که سعی کن این را به جریان تبدیل کنی و نگذار در این گوشه کوچه متوقف بماند. میخواهم بگویم چگونه بهطور اجتماعی یک کنش جمعی در هنر صورت میپذیرد. بعدها در همان کوچه روی تنه درختهای دیگر کارهای بیشتری انجام دادم و از اینکه مردم اینقدر از این موضوع استقبال میکردند خودم هم غافلگیر شدم. بعد به این استدلال رسیدم که اگر مردمی که در این شهر زندگی میکنند وقت برای رفتن به گالریها و موزهها ندارند و برای دیدن آثار تجسمی اصلا تمرینی به آنها داده نشده، چه اشکالی دارد که من بعضی وقتها کارم را بدون هیچ چشمداشتی سر راه این مردم بسازم. به هر حال موقع عبور مجبور هستند کارهایم را ببینند و اگر قصد من تأثیر تجسمی و اعتلای روح و فرهنگ این مردم باشد- که باور من همین هم هست- میتوانم به این شیوه کارهایم را به نمایش بگذارم. افراد مختلفی هم بارها آمدند در کارگاهم را زدند و از این عملکرد من تشکر کردند. بعدها فکر کردم که درختهای خشکشده دیگر را هم میشود به اثر هنری تبدیل کرد و این پیشنهاد را دادم.
- کار روی درختهای خشک شده باغ موزه هنر ایرانی چطورانجام شد؟
پاییز سال86 بود که به دعوت معاونت هنری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران از من خواسته شد که درختهای خشک باغ موزه هنر ایرانی را که در خیابان مقصود بیک واقع است به مجسمه تبدیل کنم. با حمایتهای بیدریغ مسئولان باغموزه کارم را شروع کردم. قرارداد من با شهرداری این بود که روی چهار درخت خشک شده باغ تا ارتفاع چهار متر کار کنم ولی وقتی داربستها را زدند من دیدم که تا ارتفاع هشت متر هم میشود روی تنهها کار کرد اینطور شد که با همان قرارداد ولی در واقع با ارتفاع دوبرابر کارها را ساختم و باید بگویم که از این بابت هم خوشحال هستم چرا که ارتفاع بیشتر به زیباتر شدن و نمود کارها اضافه کرد. در این دوره من روی اسطورهها کار میکردم. بهخاطر همین برای کار اول باغ موزه، ققنوس را ساختم که داستانش را همه میدانید. کار بعدی اسفندیار بود، اما من اسفندیاری را ساختم که چشمش از فلز بود تا دیگر هیچ رستمی نتواند او را بکشد. بعد از آن سروش را ساختم که کار بزرگ و دشواری هم بود؛ همان مرغی که پیامآور میان آسمان و زمین است. کار بعدی هم که ارتفاعش به 10متر رسید صوراسرافیل یا همان شیپوری است که روزی نواخته خواهد شد و رستاخیز را اعلام خواهد کرد.
- آخرین کاری که تا امروز روی درختهای خشک شده انجام دادهاید، سال 88 در سمنان انجام شده است؛ لطفا بگویید در این فاصله چه فعالیتهای دیگری داشتهاید.
در این فاصله سفری به خارج از کشور داشتم. میدانید که من در سمپوزیومهای زیادی در خارج از کشور مجسمه ساختهام. من اسم این سمپوزیومها را دانشکدهها میگذارم که در پرورش روح هنری و تکنیک کارهایم خیلی مؤثر بودهاند. بعد از اینکه به فرانسه رفتم و در لابرس مجسمه بزرگی را ساختم و به ایران برگشتم، پروژه سمنان به من پیشنهاد شد که آن را پذیرفتم.
- پروژه سمنان را چهکسی پیشنهاد داد و چطور انجام شد؟
در سمنان روی درخت چنارخشکشدهای کار کردم که به گفته اهالی چهارصد سال قدمت داشت. شهردار سمنان از من دعوت کرد که این درخت را که در ورودی این شهر، در پارک فناوری قرار داشت، به مجسمه تبدیل کنم. ارتفاع آن سهونیم متر بود و من آن را به مجسمه اسب تبدیل کردم. در طول دوماه که مشغول کار کردن روی آن بودم و همینطور زمانی که کار به پایان رسید، مردم استقبال زیادی از این مجسمه کردند.
- حضور شما در سمپوزیومهای بینالمللی از چه زمانی آغاز شد؟
از سال 2001پای من به مجامع بینالمللی باز شد. در این سال یکی از کارهایم در دهمین سهسالانه اوزاکای ژاپن پذیرفته شد. 11هزار و500نفر از 99کشور در این رویداد هنری شرکت کرده بودند و در نهایت 150اثر انتخاب شده بود که کار من هم یکی از آنها بود. سال 2002هم در سمپوزیوم مجسمههای شهری پکن حضور داشتم و دیپلم افتخار سمپوزیوم را دریافت کردم. بهخاطر دارم که در آن موقع خودم هم غافلگیر شدم چرا که هنرمندان زیادی در این سمپوزیوم شرکت کرده بودند. شاید اغراق نباشد اگر بگویم وقتی دیپلم افتخار را به من دادند بیشتر از 50هزار نفر آنجا بودند که مرا تشویق میکردند. سال2003 هم به دعوت سمپوزیوم مجسمهسازی چانچون در چین که قصد داشت بزرگترین پارک مجسمه جهان را ایجاد کند، پس از اینکه کارم پذیرفته شد به آنجا رفتم و دوماه هم در چانچون بودم. اگر هر کدام از هموطنان هم به چانچون سفر کنند این مجسمه را در ورودی پارک، جایی که نصب شده میبینند که روی آن نام ایران در ابعاد بزرگ نوشته شده است.
- آیا روند حضور منظمتان در رویدادهای بینالمللی ادامه داشته است؟
همینطور است. در سال2004 به ولانوی ایتالیا رفتم و در آنجا مجسمه اسفندیار را ساختم. در همین سال در باردونکیای ایتالیا یکی از مجسمههای المپیک زمستانی تورین را که قرار بود در 2006برگزار شود ساختم. بازهم در 2004به راونای ایتالیا رفتم و دو مجسمه را هم در آنجا اجرا کردم. سالهای 2005و 2006هم در کاستلوتسینوی ایتالیا حضور داشتم. در سال2007 راهی میلوز فرانسه شدم و مجسمهای را ساختم. سال2008 هم دوباره از طرف دولت چین از من خواسته شد که سمبلی برای المپیک پکن طراحی کنم و بعد از اینکه ماکت آن را از طریق موزه هنرهای معاصر تهران فرستادیم، این طرح بین ششهزارو 430 اثر نشان عالی را دریافت کرد. من به پکن رفتم و چون آن سال در پکن زلزلهای به وقوع پیوسته بود و دولت چین بهشدت درگیر این مسئله شده بود، نتوانست برنامه را از نظر مالی پوشش دهد و نهادهای داخل کشور هم حمایتی از این موضوع نداشتند و من در واقع نشان عالی المپیک چین را با هزینه شخصی خودم به ایران آوردم.
- با وجود این بازهم در رویدادهای بینالمللی حضور پیدا کردید؟
یک بار سال قبل برای آلمان نمونه اثری را ارسال کردم که پذیرفته شد، اما وقتی که برای دریافت ویزا به سفارت آلمان رفتم، برای صدور ویزا آن قدر مرا اذیت کردند که از رفتن منصرف شدم. بار دیگر هم اثرم در سوئیس پذیرفته شد ولی چون ویزای این کشور جزو شینگن نبود و در سفارت هم کارها درست پیش نرفت نتوانستم به آن جا سفر کنم. برای سمپوزیومی که قرار بود در مقدونیه برگزار شود هم پذیرفته شده بودم، اما به دلایلی مشابه، این سفر هم انجام نشد. به هرحال میخواهم بگویم که من دائما در حال رایزنی و فعالیت برای شرکت در این رویدادها، آن هم با هزینه شخصیام بودهام.
- از سمپوزیومهای بینالمللی با عنوان دانشکدههای من اسم میبرید. در این دانشکدهها چه چیزی را کسب میکنید؟
ایجاد ارتباط با هنرمندانی از فرهنگهای مختلف برایم بسیار جالب بوده است. خیلی اوقات پس از پایان روز کاری و موقع صرف شام کنار هم مینشستیم و راجع به موضوعات مختلف هنری و موضوعات دیگر تبادل نظر میکردیم. امیدوارم این چیزی را که میخواهم بگویم حمل بر تعریف از خودم نگذارید، اما خیلی وقتها هم من از فلسفه و زیبایی شناسی میگفتم و اروپاییها حتی گاهی از حرفهای من یادداشت برمیداشتند. یک روز یک مجسمهساز بلژیکی به من گفت که اطلاعات تو در فلسفه چقدر زیاد است. مگر در ایران هم فلسفه میخوانند؟ من هم به او گفتم فراموش نکنید که فلسفه را نخستین بار ما به شما یاد دادیم. ارتباط برقرار کردن بهعنوان یک هنرمند ایرانی و معرفی سلوک و اخلاق مهربانانه مردم ایران، همیشه یکی از دغدغههای من در سمپوزیومها بوده است.
- آیا باز هم مجسمهسازی روی درختهای خشک شده را انجام خواهید داد؟
از چند وقت قبل پیشنهادهایی را در این زمینه دریافت کردهام که در حال بررسی و انجام مراحل مقدماتی آنها هستم اما در پاسخ شما باید بگویم، بله. جمشید مرادیان باز هم روی داربستها درختهای خشک شده را به مجسمه تبدیل خواهد کرد.